رسالت انقلابی

ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ

رسالت انقلابی

ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ

رسالت انقلابی
بسم الله الرحمن الرحیم
راه مقابله با جنگ نرم دشمن وابزارهای همچون ماهواره و رسانه های تبلیغاتی دشمن فقط و فقط تحلیل و روشنگری هدف های شوم این ابزار هاست .
ما باید از این ابزار های ارتباطی به نحو احسن استفاده کنیم برای ترویج دین مبین اسلام در سرتاسر جهان که وبلاگ یکی از این ابزار می باشد که میتوان به راحتی حرف اسلام را نشر داد .
هرکس در هرجایگاهی که هست رسالتی دارد که باید به آن رسالت عمل کند .
امام خامنه ای :
ای سید و مولای ما پیش خدای متعال گواهی بده که ما در راه اسلام تا آخرین نفس ایستاده ایم...

پیام های کوتاه
Weekly Saying
" And those who annoy the believing men and the believing women undeservedly, they indeed bear the guilt of slander and manifest sin."
(The Holy Quran, 33:58)

Cartoons new

terrorISM and zionISM

No war on Syria

Boycott Israel Campaign

Boycott Israel Campaign

authors
recent comments

۲۰ مطلب با موضوع «دفاع مقدس :: خاطرات» ثبت شده است

کربلای 5

اول کوچه‌شان می‌ایستم. با چشم تا ته‌ کوچه را می‌روم و برمی‌گردم. همه‌ی خانه‌های اینجا یا نوسازند یا آپارتمان‌های تازه جان‌گرفته. میان این همه، خانه‌ای قدیمی و یک‌طبقه توجهم را جلب می‌کند. دلم می‌خواهد پلاکش 4 باشد. دوست دارم لذت نفس کشیدن در خانه‌ای را تجربه کنم که یک شهید در آن پرورش یافته.

بی‌اختیار به طرفش می‌روم. با دیدن پلاک لبخندی روی لب‌هایم می‌نشیند. اینجا منزل دو شهید و یک جانباز است؛ منزل «رمضانی‌پور».

۴ comments موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۲۰
goalzahra

شهید «سیدمجتبی علمدار»، فرمانده گروهان سلمان از گردان «مسلم‌بن عقیل(ع)» و لشکر «25 کربلا» بود. آقاسیدمجتبی، در سحر سال چهل‌وپنج به‌دنیا آمد و اولین صدایی که در این جهان شنید، اذان صبح بود.

من هر کجا که مجتبی بود، حاضر بودم، مجتبی همیشه می‌گفت: علی‌رضا! خیلی دوست دارم مانند مادرم«حضرت زهرا(س)» شهید بشوم.

آن شب «عملیات والفجر 10»، به سمت سه راهی دوجیله پیش می‌رفتیم، آتش دشمن لحظه‌ایی قطع نمی‌شد و آرزوهای مجتبی شنیدنی‌تر شده بود.

تیربارها مانند، بلبل می‌خواندند. مجتبی تیر خورد؛ گلوله گرینف بود.

۲ comments موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۴۷
goalzahra

متولد سال 45 هستم، در قم و در محله‌ی دروازه کاشان. پدرم کشاورز بود و در نانوایی هم کار می‌کرد. از اول انقلاب هم در محله یک بقالی راه انداخت و تا سال 81 از نعمت وجودش استفاده می‌کردم تا به رحمت خدا رفت. دو خواهر و سه برادر بودیم. حسین یکی از برادرهایم در منطقه‌ی عملیات «کربلای 8» شهید شد و برادر دیگرم حسن، الان در قم زندگی می‌کند و فرهنگی است. مدتی هم مدیر دبیرستان هدایتی بود. خواهرهایم هم مداحی می‌کنند؛ ولی دیگر نگذاشتیم این مسئله معروف و باب شود. مادرم آن زمان معلم قرآن بود و در خانه به شاگردهایش قرآن یاد می‌داد. این مسئله باعث شده بود از همان ابتدا با قرآن آشنا شویم.

در کنار قرآنی که در منزل از مادر یاد می‌گرفتم، به مکتب‌خانه هم که اصطلاحاً به آن ملّا می‌گفتند، می‌رفتم و تحت آموزش مهندس محمود دلپاک قرار گرفتم. سه سال دوران ابتدایی را در مدرسه‌ی فیض در محله‌ی باغ‌سلطان گذراندم و کلاس چهارم و پنجم به مدرسه‌ی ارسطو در خیابان آذر رفتم. اما هم‌زمان با مدرسه، قرآن را هم ادامه دادم.

۰ comments موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۴۳
goalzahra

یاران روح الله

پیرمردی که زیر شکنجه بعثی‌ها برای امام دعا می‌کرد

صبح‌ها بعد از نماز می‌نشست و دعا می‌کرد؛ معنویتش خیلی بالا بود. یک روز بعثی‌ها ریختند داخل و همه را زدند…
 

پیر و جوان به فرمان امام‌شان برای جهاد رفته بودند و تا آخرین قطره خون‌شان هم پای این عهدی که بسته بودند، ایستادند.

۰ comments موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۲ ، ۰۱:۱۳
goalzahra

فرمانده‌ای که کومله او را دست امام می‌دانست

همسر شهید «سیدابراهیم تارا» گفت: بعد از دستگیری سیدابراهیم، رادیو کومله‌ها اعلام سه روز جشن در منطقه کردند و حتی در رادیو گفتند: «ما دست خمینی را در منطقه قطع کردیم».

خبرگزاری فارس: فرمانده‌ای که کومله او را دست امام می‌دانست
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس(باشگاه توانا)، شهید «سید ابراهیم تارا» متولد 1338 بود که از 15 سالگی فعالیت‌های انقلابی خود را آغاز کرد؛ وی بعد از اخذ دیپلم در رشته ریاضی فیزیک، در دانشگاه پذیرفته شد اما به دلیل همزمانی با انقلاب فرهنگی در دانشگاه‌ها، آن سال موفق به حضور در دانشگاه نشد.
۳ comments موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۲ ، ۱۵:۳۱
goalzahra
روایتی از حضور رهبر انقلاب در منطقه آغشته به آلودگی شیمیایی+عکس

به ارتفاعات رسیدیم، همین‌ که از ماشین آمدیم پایین، یک هلی‌کوپتر که می‌خواست در آن منطقه به زمین بنشیند توجهمان را جلب کرد. با خودمان گفتیم در این شرایط ناامن آسمان، چه کسی با هلی‌کوپتر به این‌جا آمده؟ دیدیم یک برادر جانباز با دو عصا در زیر بغل از هلی‌کوپتر پیاده شد و پس از او یک نفر با لباس سپاه آمد که متوجه شدیم آیت‌الله خامنه‌ای است.

خبرگزاری فارس: روایتی از حضور رهبر انقلاب در منطقه آغشته به آلودگی شیمیایی+عکس
۰ comments موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۲ ، ۱۵:۳۹
goalzahra

آخرین مکالمه قبل ازپرواز :

عراقیها خاکریزراگرفته اند

دارندتیرخلاص میزنند

بایدفرکانس بیسیم راعوض کنم

سلام مارابه امام برسانید

بگوییداز ما راضی باشد

هرکاری ازدستمان برآمدکردیم

۰ comments موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۳۷
goalzahra

آنچه در ادامه می​خوانید بازخوانی بخشی از خاطرات سپهبد علی صیاد شیرازی از عملیات آزادسازی خرمشهر در کتاب «ناگفته​های جنگ» نوشته احمد دهقان است که سوره مهر آن را منتشر کرده.شهید صیاد شیرازی

«فقط مانده بود خونین‌شهر. از شمال تا منطقة طلاییه جلو رفته بودیم و در کوشک به جاده زید حسینیه رسیده بودیم و الحاق انجام شده بود. جاده اهواز به خونین‌شهر هم کاملاً باز شده بود. پادگان حمید هم آزاد شده بود و سه قرارگاه روی یک خط قرار داشتند. در اینجا، نقص ما وضعیت دشمن در خونین‌شهر بود. بین خونین‌شهر و شلمچه، دشمن مثل یک غده سرطانی هنوز وجود داشت. یکی از حوادث مهمی که رخ داد و من سعی می‌کنم این حادثه را خوب تشریح کنم، مرحله آخر عملیات ماست.

از عقب جبهه گزارش می‌شد که مردم با اینکه می‌دانند حدود پنج هزار کیلومتر آزاد شده و حدود پنج هزار نفر هم اسیر گرفته‌ایم، و عمده استان خوزستان آزاد شده، مرتب تکرار می‌کنند: «خونین‌شهر چه شد؟» یعنی تمام عملیات یک طرف، آزادی خونین‌شهر طرف دیگر. برای خودمان هم این مطلب مهم بود که به خونین‌شهر دست پیدا کنیم. می‌دانستیم اگر خونین‌شهر را نگیریم، دشمن همان طور که در شمال شهر اقدام به حفر سنگر کرد، در محور ارتباطی خونین‌شهر به شلمچه هم اقدام به حفر سنگرهای سخت می‌کند و ما دیگر نمی‌توانیم به این سادگی به این هدف برسیم. چندین شور عملیاتی با فرماندهان و اعضای ستادمان انجام دادیم. قرارگاه کربلا اداره کنندة منطقه بود. نتیجه که نگرفته بودیم هیچ، مطالبی که فرماندهان از وضع یگان‌هایشان می‌گفتند، نمایان می‌ساخت که باید به سرعت نیروها را بازسازی کنیم. یعنی باید عملیات را متوقف می‌کردیم و می‌رفتیم بازسازی کنیم؛ چون توان و رمقی برای واحدها باقی نمانده بود. حتی یکی از فرماندهان ارتش می‌گفت: «ما آن قدر وضعمان خراب است که تفنگ‌هایمان تیراندازی نمی‌کند. چون سربازها نرسیده‌اند تفنگ‌هایشان را پاک کنند.» چون با تنفگ ژ3 کار می‌کردند و تفنگ ژ3 نگه‌داری می‌‌خواهد. اگر بعد از تیراندازی و مقداری کار پاک نشود، گیر می‌کند.»

۱ comments موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۳۴
goalzahra


سیلی محکمی که حاج احمد به صورت کومله زد

چه مردهایی در جبهه غرب و شمال غرب کشور مقاومت کردند و هنوز قدمگاه‌ این مردان مرد، شهادت بر حماسه‌هایی می‌دهد که آفریدند و آرامش را به مردم منطقه بخشیدند. در سالروز دفع حملات تیپ 16 سپاه یکم عراق در محور مرزی مریوان ـ پنجوین توسط رزمندگان اسلام در سال 1360، «گمشده‌ای در افق» مقاومت‌ «حاج احمد متوسلیان» در مقابل یک کومله را روایت می‌کند.


بعد از فتح مریوان، حاج احمد متوسلیان به اتفاق نیروهایش کار شناسایی و دستگیری افراد ضد انقلاب را در سطح شهر شروع کردند. در یکی از همان روزها که سوار بر جیپ داشتند از خیابان می‌گذشتند، حاج احمد با دست روی کتف راننده جیب زد و بدون اینکه به او نگاه کند پرسید: «این یارو کیه؟». همان طور که راننده از سرعت ماشین می‌کاست، به جایی که او اشاره کرده بود، نگاه انداخت.

۰ comments موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۲:۱۵
goalzahra


وقتی افسر سبیل‌کلفت بعثی زن می‌شود

دوران اسارت در کنار همه سختی ها و مرارت های خود خاطرات شیرینی هم به دنبال داشت که به تمسخر گرفتن افسران عراقی توسط اسرا از جمله آن است. نمونه این خاطرات مطلب زیر می‌باشد:

عراقی‌ها، مافوق خودشان را «سیدی» خطاب می‌کردند. ما را هم مجبور می‌کردند که «سیدی» خطابشان کنیم. اگر چه این کلمه در ارتش عراق معادل کلمه «قربان» در ارتش ماست، با این حال اسرا به دلیل معنای آن ـ آقای من ـ از گفتن این لفظ به عراقی‌ها امتناع می‌کردند.

۰ comments موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۲:۱۳
goalzahra

ه مناسبت سالروز شهادت سردار شهید «حسین قجه‌ای»

پسری که مراد پدرش بود

* روز عاشورا به دنیا آمد

بحث سر نامگذاری بچه بود؛ اعضای خانواده هر کدام اسمی را پیشنها دادند، حاج جواد سرش را انداخت پایین تا کسی اشک‌هایش را نبیند و گفت: «به جز حسین چه اسمی میشه گذاشت، اسم دیگری برازنده این روز و این بچه نیست؛ آخر امروز عاشوراست، روز آقام حسینه».

حاج جواد بعد از خواند اذان در گوش بچه و نامیدن او؛ پسرش را به سبنه‌اش چسباند و آهسته تو گوشش گفت: «حسینم، می‌خوام نوکر خوبی برای حسین زهرا(س) باشی، باباجون می‌خوام پیش سیدالشهدا(ع) روسفیدم کنی».

۰ comments موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۲:۰۳
goalzahra

شهید عباس کریمی

تمام اسباب و اثاثیه منزل یک فرمانده

 اواسط اردیبهشت 1362 لشکر 27 از دوکوهه به غرب کشور عزیمت کرد و در منطقه‌ای به نام قلاجه؛ حدفاصل اسلام‌آباد غرب و ایلام مستقر شد.

«محمد جوانبخت» از مسئولان واحد اطلاعات عملیات لشکر 27 می‌گوید: «اردیبهشت سال 1362 بود. عده زیادی از بچه‌های واحد اطلاعات عملیات لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص) راهی پادگان دوکوهه شدند تا بار و بنه‌شان را به سرپل ذهاب منتقل کنند. ما 15 اردیبهشت حرکت کردیم. من بودم و مجید زادبود و سعید قاسمی و محمد مرادی؛ که گروه پیشتاز بودیم. یک راست از تهران به سرپل رفتیم. وسایل و بچه‌ها را سه کامیون و چند تویوتا و یک اتوبوس آوردند. بچه‌های قدیمی را در پادگان ابوذر دیدیم و آنها را در جریان مأموریت جدیدمان قرار دادیم. با هماهنگی آنها مدرسه‌ای را ـ که در گوشه شهر واقع بود ـ به عنوان قرارگاه گرفتیم. بلافاصله به خط مقدم رفتیم و جبهه دشمن را در قصرشیرین بررسی کردیم.

۰ comments موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۱:۵۸
goalzahra

عملیات عظیم بیت المقدس از مهم ترین عملیات های دوران دفاع مقدس است که در آن شاهکار بزرگی همچون آزادی  شهر استراتژیک خرمشهر به وقوع پیوست و خاطرات زیادی در خود نهفته دارد. این خاطره نیز نمونه از آن دست می‌باشد.

میدان مین را رد کرده بودیم و مرحله سوم عملیات شروع شده بود. ما سلاح مدرنی در اختیار نداشتیم. جنگیدن با تیربار ژ3 مشکل بود، یک بار که شلیک می‌کردی لوله اش سرخ می شد و باید صبر می کردی، فشنگ را در بیاوری و بعد یک بار شلیک کنی.

آن شب دمار من و رضا قهقاهی و ناصر که از همراهانم بودند در آمده بود. رضا گفت: ناصر چه کار کنیم؟ نمی شه اینطوری!

گفتم: اگه بشه فکری به حال سرخ شدن لوله  بکنیم، همه چیز حل می شه. فکری به نظرم رسیده بود.

گفتم:بجنب از داخل کوله من کمپوت ها را بیرون بیار! با عصبانیت داد زد: «کمپوت می خوای چه کار؟ توی این موقعیت شروع کردی دوباره؟ موقع خندیدنه الان؟»

گفتم:«نه نمی خندم، تو بیار بیرون کارت نباشه، بیار سریع همه را سوراخ کن!»

رضا و ناصر کمپوت ها را بیرون آوردند و همه را به سرعت سوراخ کردند و کنار گذاشتند. وقتی آب اولین کمپوت را روی لوله تیر بار خالی کردم تازه متوجه منظورم شده بودند.

 

بعد از هر بار شلیک  آب یکی از کمپوت ها را روی لوله تیر بار می ریختیم تا سریع تر خنک شود!

راوی : ناصر مطیع پور

۰ comments موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۱:۵۶
goalzahra

  

 نوشته های رتبه اول کنکور سال ۶۴ ،ساعتی قبل از شهادت

لوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه ی خود از فاصله هزار متری شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوارخ کرده وگذر می کند ،حالا معلوم نمایید سر کجا افتاده است؟ینها آخرین دست نوشته شهید احمدرضا احدی رتبه اول کنکور پزشکی سال 1364 است که تنها ساعتی قبل از شهادت به رشته تحریر در آمده است . البرز با انتشار این متن در روزهای هفته دفاع مقدس امیدوار است ضمن گرامی داشت یاد این عزیزان تأملی هرچند کوتاه درباره هدف ، انگیزه و چرایی حضور این مردان خدا در عرصه در ذهن همگان شکل گیرد. متن این نوشته را با هم میخوانیم:

۱ comments موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۰۱
goalzahra

کردستان بودیم، منطقه عملیاتی کربلای 10، زمین از برف سفید پوش شده بود و هوا سرد.

داخل چادر زندگی می کردیم و چادر ها برای در امان ماندن از دید دشمن (کوموله و دمکرات، عراقی ها، مزدوران محلی) در شکاف و دامنه های ارتفاعات زده شده بود، روی چادر ها چند لایه پلاستیک کشیده بودیم تا هم از گزند سرما در امان باشیم و هم آب باران و برف به داخل چادر نفوذ نکند، کف چادر هم چند لایه پلاسیتک کشیده بودیم تا هم پایمان یخ نزند و هم آب باران از زیر آن عبور کند، بعضی شب ها به خوبی عبور آب را زیر پا هامون احساس می کردیم. کار به جایی رسید که شیب داخل چادر رو به سمت وسط چادر درست کردیم طوری که یه جوی کوچک از وسط چادر می گذشت، چراغ والر رو روشن می کردیم و کنار جوی داخل چادر می نشستیم و دلمون رو روانه زاینده رود اصفهان می کردیم.


۱ comments موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۲ ، ۰۳:۰۵
goalzahra
روزی نام او را در لیست دانش‌آموزان بی‌بضاعت نوشته بودند. داییِ عباس، که ناظم همان مدرسه بود، از این مسأله خیلی ناراحت شد و به منزل ما آمد از ما خواست تا به ظاهر و لباس عباس بیشتر رسیدگی کنیم تا آبروی خانواده حفظ شود.

شهید "عباس بابایی" در ۱۴ آذر ۱۳۲۹ در خانواده‌ای متوسط و مذهبی در شهر قزوین متولد شد و دوره ابتدایی را در دبستان «دهخدا» و متوسطه را در دبیرستان «نظام وفا» در قزوین گذراند.

در سال 1348، در حالی که در رشته پزشکی پذیرفته شده بود، داوطلب تحصیل در دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد.

پس از گذراندن دوره آموزشی مقدماتی خلبانی، جهت تکمیل دوره، به کشور آمریکا اعزام شد و دوره آموزشی خلبانی هواپیمای شکاری را با موفقیت به پایان رساند.

شهید بابایی پس از بازگشت به ایران، در سال 1351، با درجه ستوان دومی در پایگاه هوایی دزفول مشغول به خدمت درآمد.

۰ comments موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۲ ، ۲۳:۴۵
goalzahra

شهید املاکی

سالهای اول جنگ بود ،عبدالله رمضان زاده از بستگان من بیمار شده بود و در منزل بستری بود،منزل ما وشهید بزرگوار املاکی و آقا عبدالله در یک ضلع مثلث همسایه بودیم ، شب به اتفاق خانواده به عیادتش رفتیم ،کمی بعد از ما شهید بزرگوار املاکی به عیادت آقا عبدالله آمد و همه ما از دیدنش خوشحال شدیم و پس از احوالپرسی شهید املاکی به ساعتش نگاه کرد و گفت امشب ساعت 9 سراسر ایران بانک الله اکبر است ودر آن موقع ندای تکبیر از مسجد محل بلند شد ،شهید املاکی جستی زد وبیرون اتاق رفت و روی تلار(خانه مرحوم بابا بزرگ  محمدرضا صفرپناه) روبه قبله بلند شروع به تکبیر گفتن کرد و ما هم اول خجالت کشیدیم و بعد با او همنوا شدیم طولی نکشید همسایه ها حیات و همه خانه تلار را پر کردن و ندای تکبیر پیر و جوان ، مرد وزن تمام محل و حتی روستاهای همجوار را فرا گرفت .آری صدای این مرد بزرگ باعث شد آن شب بیشتر مردم روستای کولاک محله یک صدا ذکر خدا بگویند وبه عیادت آقا عبدالله بیایند و با هم احوالپرسی نمایند و با این شهید بزرگوار دیداری تازه وماندگاری بنمایند. آن شب همه مردم روستای کولاک محله با توجه به فصل کار و خستگی ،شاد وخندان و شارژ روحی شدن و به منزل رفتند به برکت سرلشکر شهید حسین املاکی . شهید املاکی غروب آن روزاز جبهه آمده بود و فردایش به جبهه بازگشت ،  آمدنش برای ما برکت زیادی ***داشت. یادش گرامی باد  

۰ comments موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۱ ، ۱۲:۳۴
goalzahra


« بسم الله الرحمن ارحیم »

 

با سلام خدمت دوستان و عاشقان شهدا بنا به سفارش یکی از دوستان چند سطری لازم دونستم از جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان براتون بنویسم امیدوارم مورد رضایت همه بوده باشه :

 

  • نبوغ فرماندهی :

در ارتش خدمت کرده بود . قبل از انقلاب هم در زندان فلک الافلاک زندانی بوده است . از فکر نظامی بسیار خوبی برخوردار بود . مهندس مکانیک دانشگاه علم و صنعت ، طراح و از بچه های با فکر و با استعداد و عاشق امام (ره) بود . وقتی اولین بار دنبال بچه های تهران در سال 58 رفت بانه ، به عنوان یک نیروی عادی از گردان دو سپاه خدمت می کرد. بعد مشخص شد که او نبوغ ذهنی و فکری اش «فرماندهی» است .


۰ comments موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۱ ، ۱۲:۴۴
goalzahra

 

« شهیدان را شهیدان می شناسند »

شهید امیر سپهبد علی صیاد شیرازی پس از پایان دفاع مقدس تلاش زیادی کرد تا خاطرات این حماسه جاودانه شود ، در این راستا جلساتی را به مسجد مهدیه واقع در خیابان شهیدان دیباجی ( شمیران ) اختصاص داده بود در یکی از این جلسات که خاطراتش را بیان می کرد ، خاطره ای در خصوص شهید خلبان احمد کشوری بیان کرد که بسیار جالب و شنیدنی است ، او مثل همیشه پس از خواندن دعای فرج و مقدماتی که لازم بود و خلاصه ای از خاطرات گذشته گفت :



 

... در کردستان درگیری شدیدی بین ما و ضد انقلاب شامل کومله و دمکرات بوقوع پیوست و من از هوانیروز درخواست کمک کردم ، دو خلبان که همیشه داوطلب دفاع بودند یعنی شهیدان کشوری و شیرودی لبیک گفته و لحظاتی بعد بالای سر ما بودند که به آنها گفتم کجا را زیر آتش خود بگیرند ، پس از آنکه مهمات هلی کوپتر ها تمام شد متوجه شدم که شهید کشوری علی رغم کمبود سوخت منطقه را ترک نکرده است وقتی با او تماس گرفتم گفت من باید کارم را به اتمام برسانم ، لحظاتی بعد با دوربین دیدم که شهید کشوری خود را به جاده ای رساند که یک ماشین جیپ سیمرغ پر از عناصر ضد انقلاب از آنجا در حال فرار بودند ، هلی کوپتر را به آن خودرو نزدیک کرد و آنقدر پایین رفت که با اسکیت هلی کوپتر به آنها کوبید و همه این جنایتکاران به دره سقوط کردند ، پس از آن طی تماس به او گفتم با توجه به تاخیری که کردی سوخت هلی کوپتر برای آنکه خود را به قرارگاه برسانی کافی نیست و همینجا فرود بیا ، او گفت هلی کوپتر م را هدف قرار می دهند و با اینکه چراغ هشدار دهنده سوخت هلی کوپتر روشن شده و به هیچ وجه خطا نمی کند ، شهید کشوری گفت با ذکر یا زهرا ( س ) خود را به قرارگاه می رسانم ، ساعتی بعد در حالیکه ناامیدانه با قرارگاه تماس گرفتم تا سراغ احمد کشوری را بگیرم گفتند او به سلامت و با ذکر یا زهرا ( س ) در حالیکه هلی کوپترش هیچ سوختی نداشته به قرارگاه رسیده است .

 

شهید خلبان احمد کشوری -  فرزند غلامحسین

ولادت – 1332 – استان مازندران روستای کیاکلا

شهادت – 15/9/1359

مزار شهید – تهران گلزار شهدای بهشت زهرا ( س ) قطعه 24 ردیف 81 شماره 5

--------------------------------------------------------------------------------------------

بسیجی شهید محمد کشوری ( برادر شهید احمد کشوری )

 محل ولادت – استان مازندران روستای کیاکلا

تاریخ شهادت – 2/9/1361

محل شهادت – قصر شیرین

 ... در پی امر امام ، دریایی خروشان از داوطلبان جهاد و شهادت به جبهه های حق علیه باطل روان شد و من قطره ای از این دریایم . همانند مردم کوفه نشوید و اماتم را و خط امام و کلام امام را تنها نگذارید ، فعالیتتان را در راه خدا بیشتر کنید و به یاد شهیدان باشید ، چرا که یاد شهیدان است که مردم را به سوی خدا منقلب می کند . 


۰ comments موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۱ ، ۱۲:۴۱
goalzahra


 

  دعای قنوت :

خیلی اشکش را نگه می داشت  ، توی چشمش ، همسرش فقط یکبار گریه اش را دید ، وقتی امام رحلت کرد . دوستش می گفت : « ما که توی نماز قنوت میگیریم از خدا می خواهیم که خیر دنیا و آخرت را به ما اعطا کند و یا هر حاجت دیگری که برای خودمان باشد اما صیاد تو قنوتش هیچ چیزی برای خودش نمی خواست . بارها می شنیدم که می گفت  ( اللهم احفظ قاعدنا الخامنه ای ) بلند هم می گفت از ته دل ... ».

 

نگقتن بسم الله :

اوایل جنگ بود . در جلسه ای بنی صدر بدون « بسم الله » شروع کرد به حرف زدن ، نوبت که به صیاد رسید به نشانه ی اعتراض به بنی صدر که آن زمان فرماده کل قوا بود ، گفت :« من در جلسه ای که اولین سخنرانش بی آنکه نامی از خدا ببرد ، حرف بزند ، هیچ سخنی نمی گویم . »


۰ comments موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۱ ، ۱۲:۳۹
goalzahra