رسالت انقلابی

ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ

رسالت انقلابی

ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ

رسالت انقلابی
بسم الله الرحمن الرحیم
راه مقابله با جنگ نرم دشمن وابزارهای همچون ماهواره و رسانه های تبلیغاتی دشمن فقط و فقط تحلیل و روشنگری هدف های شوم این ابزار هاست .
ما باید از این ابزار های ارتباطی به نحو احسن استفاده کنیم برای ترویج دین مبین اسلام در سرتاسر جهان که وبلاگ یکی از این ابزار می باشد که میتوان به راحتی حرف اسلام را نشر داد .
هرکس در هرجایگاهی که هست رسالتی دارد که باید به آن رسالت عمل کند .
امام خامنه ای :
ای سید و مولای ما پیش خدای متعال گواهی بده که ما در راه اسلام تا آخرین نفس ایستاده ایم...

پیام های کوتاه
Weekly Saying
" And those who annoy the believing men and the believing women undeservedly, they indeed bear the guilt of slander and manifest sin."
(The Holy Quran, 33:58)

Cartoons new

terrorISM and zionISM

No war on Syria

Boycott Israel Campaign

Boycott Israel Campaign

authors
recent comments

فرمانده‌ای که کومله او را دست امام می‌دانست

همسر شهید «سیدابراهیم تارا» گفت: بعد از دستگیری سیدابراهیم، رادیو کومله‌ها اعلام سه روز جشن در منطقه کردند و حتی در رادیو گفتند: «ما دست خمینی را در منطقه قطع کردیم».

خبرگزاری فارس: فرمانده‌ای که کومله او را دست امام می‌دانست
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس(باشگاه توانا)، شهید «سید ابراهیم تارا» متولد 1338 بود که از 15 سالگی فعالیت‌های انقلابی خود را آغاز کرد؛ وی بعد از اخذ دیپلم در رشته ریاضی فیزیک، در دانشگاه پذیرفته شد اما به دلیل همزمانی با انقلاب فرهنگی در دانشگاه‌ها، آن سال موفق به حضور در دانشگاه نشد.

با توجه به شرایط بعد از پیروزی انقلاب و درگیری ضدانقلاب در کردستان، سید ابراهیم به غرب کشور رفت و تحت فرماندهی شهید بروجردی قرار گرفت. شهید تارا مسئول اطلاعات عملیات مناطقی از جمله بیجار، بوکان، کامیاران و سنندج بود که در دی ماه 1361 در حالی که با نیروها، همسر و تنها دخترش در جاده تردد می‌کرد، به اسارت کومله درآمد و پس از شکنجه‌های طولانی به شهادت رسید.

«فاطمه سوری» همسر این سردار گمنام اسلام، در گفت‌وگو با فارس بخشی از زندگی شهید تارا را روایت می‌کند:

بنده در سال 1359 سالگی با سیدابراهیم آشنا شدم؛ خودم هم در سپاه فعالیت می‌کردم؛ ابتدا قرار بود براى جاری شدن خطبه عقد، نزد امام(ره) برویم اما چون دفتر امام براى 4 ماه بعد وقت مى‌داد و ایشان نیز هر لحظه امکان شهید شدن خود را مى داد، به تهران آمدیم و در منزل برادرم عقد کردیم.

روز بعد از ازدواج به مشهد مقدس رفتیم؛ دو روز در مشهد بودیم که کودتاى نوژه لو رفت و چون انبار مهمات آنها در غرب بود، به کرمانشاه برگشتیم و سید به مأموریت رفت. ایشان از برنامه‌هاى خودش براى من حرفی نمی‌زد؛ یعنى اگر من سپاهى نبودم نمى‌دانستم او چه کاره است. آن برهه از زمان او مسئول امور قضایى واحد اطلاعات منطقه 7 کشورى بود.

در درگیرهای کردستان هم بنده با شهید تارا همراه بودم؛ بهترین دوران زندگی من در منطقه و در کنار شهید تارا بود؛ با اینکه در آنجا خطر ما را تهدید می‌کرد، هیچ ترسی نداشتم، چرا که ما طبق فرموده حضرت امام(ره) برای دفاع به منطقه رفته بودیم؛ ایشان فرموده بودند، دفاع برای هر مرد و زنی واجب است. من هم این حضور را وظیفه خود می‌دانستم؛ زمانی که می‌دیدم گروهک‌ها قصد دارند، کشور را تکه تکه کنند، چاره‌ای نداشتم.

من آن زمان 20 ساله بودم، یکی از کارهای من ارتباط و گفت‌وگو با زندانیان بود؛ به نوعی از مسیر عاطفی سعی می‌کردم، آنها را جذب کنم؛ چون روزی که اسلام آمد بر قلب‌ها حکومت کرد، ما سعی می‌کردیم این خط فکری را در منطقه داشته باشیم و به فریب‌خوردگان بفهمانیم کشور اسلامی ما برای تک تک ماست، نباید بگذاریم این کشور از هم پاشیده شود.

سید ابراهیم هم بدون اینکه بگذارد مردم فریب‌خورده کومله و ضدانقلاب او را بشناسند، سر سفره‌هایشان می‌نشست، با آنها غذا می‌خورد، شب را در منزل‌شان می‌ماند و با رفتار مهربانی که داشت، آنها را جذب انقلاب می‌کرد و می‌گفت: «از نظر عاطفی و فکری با آنها کار نشده است و به همین خاطر دچار مشکل شده‌اند». 

با توجه به فعالیت‌های گسترده‌ای که همسرم در منطقه داشت، ضدانقلاب او را شناسایی کرده بودند؛ در بیجار هم که بودیم، چند بار برای ترور ما آمدند اما موفق نشدند؛ حتی یک شب ضدانقلاب به منزل ما حمله کرد؛ وقتی با واکنش همسایه‌ها مواجه شدند، فرار کردند؛ تا اینکه در جریان تردد در بوکان، در حالی که من و سمیه تنها دخترمان که آن موقع یک ساله بود، همراه سیدابراهیم بودیم، او را به اسارت گرفتند.

آن موقع من روحیه خوبی نداشتم؛ خیلی نگران سیدابراهیم بودم؛ بعد از دستگیری سیدابراهیم، رادیو کومله اعلام سه روز جشن در منطقه کرد و حتی در رادیو  اعلام کردند: «ما دست خمینی را در منطقه قطع کردیم». چرا که او خیلی سعی می‌کرد، کار فکری روی افراد داشته باشد؛ به همین خاطر دستگیری او برایشان خیلی مهم بود.

برخورد سید ابراهیم با خانواده‌های کومله طوری بود که بعد از شهادتش، مادر یکی از اعضای گروهک‌ها می‌گفت: «حاضر هستم یکی از پسرهایم را فدا کنم تا سیدابراهیم زنده برگردد».

3 ـ 4 سال از شهادت سید ابراهیم، بی‌خبر بودیم؛ پیکرش را هم به ما تحویل نداده بودند؛ تا اینکه عامل شهادت همسرم دستگیر شد؛ خودم در جریان بازجویی از او حضور داشتم؛ بعد یقین پیدا کردم که سیدابراهیم به شهادت رسیده است.

همسرم در وصیت خود نوشته بود: «آرزو دارم زیر شکنجه شهید شوم؛ جسدم پیدا نشود

نظرات  (۳)

۱۶ تیر ۹۲ ، ۱۱:۴۴ پایگاه مقاومت نجف اشرف
سلام به همسنگران خودم

دیشب یک عملیات داشتم.به آزادی بیان غربی حمله کردم.بیا ببین حمله موثر بوده یانه.راستی نظرت رو هم بگو اگر سوالی هم داشتی بنده پاسخ می دهم.
 
اللهم ارزقنا توفیق شهداة فی سبیلک
۱۸ تیر ۹۲ ، ۱۸:۳۵ کسی از همین حوالی
سلام
ببخشید که راجع به مطلبتون نظر ندادم

شما در وبلاگ ما لینکید
ماهم پستی نوشتیم و هم لینکی ها رو دعوت کردیم

پس شما هم دعوتید

التماس دعای ظهور
یا حق
۱۹ تیر ۹۲ ، ۲۳:۳۷ کسی از همین حوالی
سلام 
شما در وبلاگ ما لینکید...و ما برای خواندن پست «آغازِ فصلی نو» هم لینکی ها را دعوت کرده ایم...
پس،شما هم دعوتید...


حضور شما مایه ی دلگرمی ماست...

التماس دعا
یا حق

send comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی