شهید «سیدمجتبی علمدار»، فرمانده گروهان سلمان از گردان «مسلمبن عقیل(ع)» و لشکر «25 کربلا» بود. آقاسیدمجتبی، در سحر سال چهلوپنج بهدنیا آمد و اولین صدایی که در این جهان شنید، اذان صبح بود.
من هر کجا که مجتبی بود، حاضر بودم، مجتبی همیشه میگفت: علیرضا! خیلی دوست دارم مانند مادرم«حضرت زهرا(س)» شهید بشوم.
آن شب «عملیات والفجر 10»، به سمت سه راهی دوجیله پیش میرفتیم، آتش دشمن لحظهایی قطع نمیشد و آرزوهای مجتبی شنیدنیتر شده بود.
تیربارها مانند، بلبل میخواندند. مجتبی تیر خورد؛ گلوله گرینف بود.