رسالت انقلابی

ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ

رسالت انقلابی

ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ

رسالت انقلابی
بسم الله الرحمن الرحیم
راه مقابله با جنگ نرم دشمن وابزارهای همچون ماهواره و رسانه های تبلیغاتی دشمن فقط و فقط تحلیل و روشنگری هدف های شوم این ابزار هاست .
ما باید از این ابزار های ارتباطی به نحو احسن استفاده کنیم برای ترویج دین مبین اسلام در سرتاسر جهان که وبلاگ یکی از این ابزار می باشد که میتوان به راحتی حرف اسلام را نشر داد .
هرکس در هرجایگاهی که هست رسالتی دارد که باید به آن رسالت عمل کند .
امام خامنه ای :
ای سید و مولای ما پیش خدای متعال گواهی بده که ما در راه اسلام تا آخرین نفس ایستاده ایم...

پیام های کوتاه
Weekly Saying
" And those who annoy the believing men and the believing women undeservedly, they indeed bear the guilt of slander and manifest sin."
(The Holy Quran, 33:58)

Cartoons new

terrorISM and zionISM

No war on Syria

Boycott Israel Campaign

Boycott Israel Campaign

authors
recent comments

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

شهید عباس کریمی

تمام اسباب و اثاثیه منزل یک فرمانده

 اواسط اردیبهشت 1362 لشکر 27 از دوکوهه به غرب کشور عزیمت کرد و در منطقه‌ای به نام قلاجه؛ حدفاصل اسلام‌آباد غرب و ایلام مستقر شد.

«محمد جوانبخت» از مسئولان واحد اطلاعات عملیات لشکر 27 می‌گوید: «اردیبهشت سال 1362 بود. عده زیادی از بچه‌های واحد اطلاعات عملیات لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص) راهی پادگان دوکوهه شدند تا بار و بنه‌شان را به سرپل ذهاب منتقل کنند. ما 15 اردیبهشت حرکت کردیم. من بودم و مجید زادبود و سعید قاسمی و محمد مرادی؛ که گروه پیشتاز بودیم. یک راست از تهران به سرپل رفتیم. وسایل و بچه‌ها را سه کامیون و چند تویوتا و یک اتوبوس آوردند. بچه‌های قدیمی را در پادگان ابوذر دیدیم و آنها را در جریان مأموریت جدیدمان قرار دادیم. با هماهنگی آنها مدرسه‌ای را ـ که در گوشه شهر واقع بود ـ به عنوان قرارگاه گرفتیم. بلافاصله به خط مقدم رفتیم و جبهه دشمن را در قصرشیرین بررسی کردیم.

۰ comments موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۱:۵۸
goalzahra

عملیات عظیم بیت المقدس از مهم ترین عملیات های دوران دفاع مقدس است که در آن شاهکار بزرگی همچون آزادی  شهر استراتژیک خرمشهر به وقوع پیوست و خاطرات زیادی در خود نهفته دارد. این خاطره نیز نمونه از آن دست می‌باشد.

میدان مین را رد کرده بودیم و مرحله سوم عملیات شروع شده بود. ما سلاح مدرنی در اختیار نداشتیم. جنگیدن با تیربار ژ3 مشکل بود، یک بار که شلیک می‌کردی لوله اش سرخ می شد و باید صبر می کردی، فشنگ را در بیاوری و بعد یک بار شلیک کنی.

آن شب دمار من و رضا قهقاهی و ناصر که از همراهانم بودند در آمده بود. رضا گفت: ناصر چه کار کنیم؟ نمی شه اینطوری!

گفتم: اگه بشه فکری به حال سرخ شدن لوله  بکنیم، همه چیز حل می شه. فکری به نظرم رسیده بود.

گفتم:بجنب از داخل کوله من کمپوت ها را بیرون بیار! با عصبانیت داد زد: «کمپوت می خوای چه کار؟ توی این موقعیت شروع کردی دوباره؟ موقع خندیدنه الان؟»

گفتم:«نه نمی خندم، تو بیار بیرون کارت نباشه، بیار سریع همه را سوراخ کن!»

رضا و ناصر کمپوت ها را بیرون آوردند و همه را به سرعت سوراخ کردند و کنار گذاشتند. وقتی آب اولین کمپوت را روی لوله تیر بار خالی کردم تازه متوجه منظورم شده بودند.

 

بعد از هر بار شلیک  آب یکی از کمپوت ها را روی لوله تیر بار می ریختیم تا سریع تر خنک شود!

راوی : ناصر مطیع پور

۰ comments موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۱:۵۶
goalzahra

سال‌های اسارت، با تمام خاطرات تلخ و شیرینش تمام می‌شود و زندگی جدیدی برای هر یک از آزادگان، در ایران شروع می‌شود. در این میان، گاه خاطره‌ای در ذهن نقش می‌بندد که فراموش نشدنی است. خاطره‌ی آقای «نائینی» از این دسته است.

پانزده سالم بود که در عملیات حضرت زین العابدین(ع) اسیر شدم. در سال‌های اسارت بیش‌تر وقت‌ها نگهبانی پنجره با من بود؛ به این صورت که کنار پنجره‌ی آسایشگاهمان می‌نشستم و رفت و آمد نگهبان‌ها را به بچه‌ها اطلاع می‌دادم. بعضی وقت‌ها هم با حسرت به آسمانی که پشت میله‌های پنجره بود، نگاه می‌کردم و با دست روی زانویم می‌زدم، آهی می‌کشیدم و می‌گفتم: «ای فلک!»

بالاخره سال‌های اسارت تمام شد و پس از هشت سال به ایران برگشتیم، اما این عادت کنار پنجره نشستن، هم‌چنان با من بود.

۰ comments موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۲ ، ۱۶:۱۴
goalzahra

شهید املاکی

سالهای اول جنگ بود ،عبدالله رمضان زاده از بستگان من بیمار شده بود و در منزل بستری بود،منزل ما وشهید بزرگوار املاکی و آقا عبدالله در یک ضلع مثلث همسایه بودیم ، شب به اتفاق خانواده به عیادتش رفتیم ،کمی بعد از ما شهید بزرگوار املاکی به عیادت آقا عبدالله آمد و همه ما از دیدنش خوشحال شدیم و پس از احوالپرسی شهید املاکی به ساعتش نگاه کرد و گفت امشب ساعت 9 سراسر ایران بانک الله اکبر است ودر آن موقع ندای تکبیر از مسجد محل بلند شد ،شهید املاکی جستی زد وبیرون اتاق رفت و روی تلار(خانه مرحوم بابا بزرگ  محمدرضا صفرپناه) روبه قبله بلند شروع به تکبیر گفتن کرد و ما هم اول خجالت کشیدیم و بعد با او همنوا شدیم طولی نکشید همسایه ها حیات و همه خانه تلار را پر کردن و ندای تکبیر پیر و جوان ، مرد وزن تمام محل و حتی روستاهای همجوار را فرا گرفت .آری صدای این مرد بزرگ باعث شد آن شب بیشتر مردم روستای کولاک محله یک صدا ذکر خدا بگویند وبه عیادت آقا عبدالله بیایند و با هم احوالپرسی نمایند و با این شهید بزرگوار دیداری تازه وماندگاری بنمایند. آن شب همه مردم روستای کولاک محله با توجه به فصل کار و خستگی ،شاد وخندان و شارژ روحی شدن و به منزل رفتند به برکت سرلشکر شهید حسین املاکی . شهید املاکی غروب آن روزاز جبهه آمده بود و فردایش به جبهه بازگشت ،  آمدنش برای ما برکت زیادی ***داشت. یادش گرامی باد  

۰ comments موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۱ ، ۱۲:۳۴
goalzahra