تمام اسباب و اثاثیه منزل یک فرمانده
شهید عباس کریمی
تمام اسباب و اثاثیه منزل یک فرمانده
اواسط اردیبهشت 1362 لشکر 27 از دوکوهه به غرب کشور عزیمت کرد و در منطقهای به نام قلاجه؛ حدفاصل اسلامآباد غرب و ایلام مستقر شد.
«محمد جوانبخت» از مسئولان واحد اطلاعات عملیات لشکر 27 میگوید: «اردیبهشت سال 1362 بود. عده زیادی از بچههای واحد اطلاعات عملیات لشکر 27 محمد رسولالله (ص) راهی پادگان دوکوهه شدند تا بار و بنهشان را به سرپل ذهاب منتقل کنند. ما 15 اردیبهشت حرکت کردیم. من بودم و مجید زادبود و سعید قاسمی و محمد مرادی؛ که گروه پیشتاز بودیم. یک راست از تهران به سرپل رفتیم. وسایل و بچهها را سه کامیون و چند تویوتا و یک اتوبوس آوردند. بچههای قدیمی را در پادگان ابوذر دیدیم و آنها را در جریان مأموریت جدیدمان قرار دادیم. با هماهنگی آنها مدرسهای را ـ که در گوشه شهر واقع بود ـ به عنوان قرارگاه گرفتیم. بلافاصله به خط مقدم رفتیم و جبهه دشمن را در قصرشیرین بررسی کردیم.
مجید زادبود از سالها قبل، با منطقه آشنا بود. اطلاعات اولیه را حین گشتزنی و دیدهبانی به دست آوردیم. بعد روی عکسهای هوایی، گزارشهای قدیمی، دیدهها و شنیدهها و نقشهها و کروکیها متمرکز شدیم. ارتفاعات آقداغ، مدنظر فرماندهان بود.
صبح زود هفدهم اردیبهشت، عباس کریمی و علیاکبر حاجیپور به مقر آمدند. همراه مجید زادبود و تعدادی از سرتیمهای واحد اطلاعات عملیات لشکر 27 به طرف جبهه قصرشیرین حرکت کردیم. جاده قصر زیر دید مستقیم آقداغ قرار داشت. عراقیها میکوبیدند. چند بار اهم اطراف ما را کوبیدند. بعید نبود مورد هدف قرار گیریم. خمپارهها، جاده را شخم میزدند و خاک و سنگ را روی ماشینها میپاشیدند. به خطر روبهروی آقداغ رسیدیم و به طرف کمینهای آقداغ دوربین کشیدیم».
***
محرّم قاسمی، از نیروهای واحد اطلاعات عملیات لشکر 27 چگونگی استقرار در محل جدید را اینگونه تشریح میکند: «بهار سال 1362 بود که با آفتاب داغ جوب خداحافظی کردیم و روانه غرب و شمال غرب شدیم. گرمای منطقه جدید، هر چه بود، به پای گرمای جنوب نمیرسید. در شهر سرپلذهاب مستقر شدیم. بلافاصله کارمان را شروع کردیم. غرب دشت ذهاب، محدوده شناسایی ما محسوب میشد. از دیدگاه باغ کوه به ارتفاعات بیشگان، تیلهکوه، شاخ شوالدری و تنگههای بیشمار بین ارتفاعات دوربین میکشیدیم و از دور و نزدیک، وضعیت موجود را بررسی میکردیم.
مدتی نگذشته بود که محدوده شناسایی ما از دشت ذهاب به سمت ارتفاعات و راههای صعبالعبور تغییر کرد. همراه حاجهمت، عباس کریمی و سعید قاسمی و عدهای دیگر از فرماندهان و بچههای سپاه جوانرود و نیروهای کُرد طرفدار ما (قیادهها) از مقر شیخ سله به سمت ارتفاع شاخ شمیران حرکت کردیم. میخواستیم از دیدگاه شاخ شمیران، کل منطقه را دید بزنیم تا به ارتفاعات همجوار سد دربندیخان توجیه شویم. این سد، موضوع اصلی کوچ ما بود. اگر میتوانستیم راهکارهای مناسبی مهیا کنیم، تا خود سد دربندیخان پیش میرفتیم و ضربه مهلکی به پیکر عراق میزدیم».
***
با استقرار نیروهای لشکر 27 در اسلامآباد غرب، تعدادی از فرماندهان و از جمله عباس کریمی خانوادههایشان را هم از جنوب به غرب انتقال دادند. سیدرضا حسینی از همرزمان عباس کریمی میگوید: «لشکر آمده بود غرب. تازه اردوگاه فلاجه برپا شده بود. اردوگاهی در لابهلای کوههای اسلامآباد غرب و ایلام. حاجعباس کریمی؛ فرمانده تیپ دو سلمان بود. یک روز برای حضور در جلسهای رفته بودم سپاه شهرستان کنگاور. کارم که تمام شد، دیر وقت بود، راه افتادم سمت کرمانشاه. در جایی بین شهرستان صحنه و کرمانشاه دیدم یک ماشین پیکان کنار جاده ایستاده و یک نفر دست تکان میدهد. به راننده گفتم بایستد تا کمکش کنیم. میخواست بفهماند که ماشینش دچار مشکلی شده است. نزدیک که شدیم، زیر نور چراغ ماشین، حاج عباس را شناختم. نگه داشتیم و پیاده شدیم. عباس بود و خانمش، و رانندهاش قاسم صادقی. ماشین خراب شده بود. پس از کمی صحبت کردن، متوجه شدم که عباس در حال اثاثکشی است. تمام وسایل زندگیاش، در صندوق عقب پیکان بود! هر کاری کردیم، ماشین راه نیفتاد. آن را بکسل کردیم و راه افتادیم طرف کرمانشاه. صبح رسیدیم. لشکر در پادگان اللهاکبر، برای فرماندهان خود چند باب منزل مسکونی گرفته بود. یکی از خانهها منزل حاج عباس بود و بغلدستیاش در اختیار خانواده حاج همت. بک بار رفتم منزلش، نصف یک اتاق فرش شده و نصفه دیگرش خالی بود. یک تکه موکت، فرش اتاق بود! تمام وسایل زندگی حاجعباس، خلاصه شده بود در یک تکه موکت، پتو، قابلمه، بشقاب و چند قاشق. انگار او همیشه مسافر بود».
عباس آرام بود و آرامش داشت. او این روحیه را هر جایی هم که میرفت، انتقال میداد. در جبهه مرد جنگ بود و در خانه، مرد زندگی.