وقتی افسر سبیلکلفت بعثی زن میشود
وقتی افسر سبیلکلفت بعثی زن میشود
دوران اسارت در کنار همه سختی ها و مرارت های خود خاطرات شیرینی هم به دنبال داشت که به تمسخر گرفتن افسران عراقی توسط اسرا از جمله آن است. نمونه این خاطرات مطلب زیر میباشد:
عراقیها، مافوق خودشان را «سیدی» خطاب میکردند. ما را هم مجبور میکردند که «سیدی» خطابشان کنیم. اگر چه این کلمه در ارتش عراق معادل کلمه «قربان» در ارتش ماست، با این حال اسرا به دلیل معنای آن ـ آقای من ـ از گفتن این لفظ به عراقیها امتناع میکردند.
یک روز محمود عراقی که به خاطر سبیلهای چخماقی، اسرا اسمش را ابوشارب ـ پدر سبیل ـ گذاشته بودند، صبح قبل از طلوع آمد در را باز کند تا مسئولین نظافت اردوگاه را برای جارو کردن و آبپاشی محوطه اردوگاه بیرون ببرد. هر روز نظافت اردوگاه به عهده یکی از شانزده آسایشگاه بود. و آن روز، نوبت آسایشگاه ما بود، بیرون رفتن از آسایشگاه پیش از طلوع آفتاب و استفاده از هوای پاک صبحگانی، امتیازی بود که بسیاری از اسرا برای نیل به آن، زحمت نظافت را تقبل میکردند.
صدای باز شدن قفل، کسانی را که آماده بیرون رفتن بودند، پشت در جمع کرد. در باز شد و محمود عراقی که از چشمان پف کردهاش برمیآمد تازه پست نگهبانی را تحویل گرفته، در آستانه در ظاهر شد. از اسیری که با سطل و جارویی در دست پشت در آماده بیرون زدن از آسایشگاه بود، پرسید:
ـ امروز نوبت آسایشگاه شماست؟
اسیر که شوق خروج از هوای نامطبوع زندان حواسش را پرت کرده بود، با عجله و در حالی که پا از چارچوب در بیرون میگذاشت، گفت:
ـ نعم سیدتی...
محمود عراقی دستی محکم بر سینه اسیر کوبید، از رفتنش جلوگیری کرد و با سر و صدای بلند بنا کرد به فحش و ناسزا گفتن. اسرایی که خواب بودند، بیدار شدند. قبل از همه، ارشد آسایشگاه خودش را به محل نزاع رساند؛ اما محمود عراقی با عصبانیت در را بسته بود و غرولندکنان به سوی آسایشگاه بعدی میرفت. ارشد آسایشگاه خودش را پشت پنجره رساند و صدا زد:
ـ آقا محمود، چه شده؟ چرا صبح اول صبح اوقاتت تلخ است؟
با شنیدن صدای ارشد، محمود برگشت و از آن طرف پنجره به ارشد گفت:
ـ شما اصلاً ادب ندارید.
ـ چرا آقا محمود؟ چه شده؟ بگو ما هم بدانیم.
محمود گفت: «ببین، کله سحر از تو رختخواب بلند شدهام که بیایم اینها را ببرم نظافت کنند، مریض نشوند، آن وقت یک اسیر به من توهین میکند.»
ـ چه توهینی آقا محمود؟ تا حالا کی شده بچههای ما به کسی توهین کنند؟
محمود عراقی با قیافهای حق به جانب با صدایی که حالا فقط مسئول آسایشگاه میشنید، گفت:
ـ آخر شما بگویید من با این سبیل گنده، زن این هستم؟
ـ موضوع چیست؟ سر در نمیآورم.
محمود در حالی که اسیر سطل و جارو به دست را نشان ارشد آسایشگاه می داد،گفت:
ـ این به من گفته «سیدتی»؛ این توهین نیست؟