رسالت انقلابی

ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ

رسالت انقلابی

ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ

رسالت انقلابی
بسم الله الرحمن الرحیم
راه مقابله با جنگ نرم دشمن وابزارهای همچون ماهواره و رسانه های تبلیغاتی دشمن فقط و فقط تحلیل و روشنگری هدف های شوم این ابزار هاست .
ما باید از این ابزار های ارتباطی به نحو احسن استفاده کنیم برای ترویج دین مبین اسلام در سرتاسر جهان که وبلاگ یکی از این ابزار می باشد که میتوان به راحتی حرف اسلام را نشر داد .
هرکس در هرجایگاهی که هست رسالتی دارد که باید به آن رسالت عمل کند .
امام خامنه ای :
ای سید و مولای ما پیش خدای متعال گواهی بده که ما در راه اسلام تا آخرین نفس ایستاده ایم...

پیام های کوتاه
Weekly Saying
" And those who annoy the believing men and the believing women undeservedly, they indeed bear the guilt of slander and manifest sin."
(The Holy Quran, 33:58)

Cartoons new

terrorISM and zionISM

No war on Syria

Boycott Israel Campaign

Boycott Israel Campaign

authors
recent comments

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

کربلای 5

اول کوچه‌شان می‌ایستم. با چشم تا ته‌ کوچه را می‌روم و برمی‌گردم. همه‌ی خانه‌های اینجا یا نوسازند یا آپارتمان‌های تازه جان‌گرفته. میان این همه، خانه‌ای قدیمی و یک‌طبقه توجهم را جلب می‌کند. دلم می‌خواهد پلاکش 4 باشد. دوست دارم لذت نفس کشیدن در خانه‌ای را تجربه کنم که یک شهید در آن پرورش یافته.

بی‌اختیار به طرفش می‌روم. با دیدن پلاک لبخندی روی لب‌هایم می‌نشیند. اینجا منزل دو شهید و یک جانباز است؛ منزل «رمضانی‌پور».

۴ comments موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۲۰
goalzahra

شهید «سیدمجتبی علمدار»، فرمانده گروهان سلمان از گردان «مسلم‌بن عقیل(ع)» و لشکر «25 کربلا» بود. آقاسیدمجتبی، در سحر سال چهل‌وپنج به‌دنیا آمد و اولین صدایی که در این جهان شنید، اذان صبح بود.

من هر کجا که مجتبی بود، حاضر بودم، مجتبی همیشه می‌گفت: علی‌رضا! خیلی دوست دارم مانند مادرم«حضرت زهرا(س)» شهید بشوم.

آن شب «عملیات والفجر 10»، به سمت سه راهی دوجیله پیش می‌رفتیم، آتش دشمن لحظه‌ایی قطع نمی‌شد و آرزوهای مجتبی شنیدنی‌تر شده بود.

تیربارها مانند، بلبل می‌خواندند. مجتبی تیر خورد؛ گلوله گرینف بود.

۲ comments موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۴۷
goalzahra

متولد سال 45 هستم، در قم و در محله‌ی دروازه کاشان. پدرم کشاورز بود و در نانوایی هم کار می‌کرد. از اول انقلاب هم در محله یک بقالی راه انداخت و تا سال 81 از نعمت وجودش استفاده می‌کردم تا به رحمت خدا رفت. دو خواهر و سه برادر بودیم. حسین یکی از برادرهایم در منطقه‌ی عملیات «کربلای 8» شهید شد و برادر دیگرم حسن، الان در قم زندگی می‌کند و فرهنگی است. مدتی هم مدیر دبیرستان هدایتی بود. خواهرهایم هم مداحی می‌کنند؛ ولی دیگر نگذاشتیم این مسئله معروف و باب شود. مادرم آن زمان معلم قرآن بود و در خانه به شاگردهایش قرآن یاد می‌داد. این مسئله باعث شده بود از همان ابتدا با قرآن آشنا شویم.

در کنار قرآنی که در منزل از مادر یاد می‌گرفتم، به مکتب‌خانه هم که اصطلاحاً به آن ملّا می‌گفتند، می‌رفتم و تحت آموزش مهندس محمود دلپاک قرار گرفتم. سه سال دوران ابتدایی را در مدرسه‌ی فیض در محله‌ی باغ‌سلطان گذراندم و کلاس چهارم و پنجم به مدرسه‌ی ارسطو در خیابان آذر رفتم. اما هم‌زمان با مدرسه، قرآن را هم ادامه دادم.

۰ comments موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۴۳
goalzahra